پدیدار

آن چیزی است که خودش را نشان می‌دهد، آن‌چیزی است که در نور ظاهر می‌شود [نه لزوما آنچه هست]

پدیدار

آن چیزی است که خودش را نشان می‌دهد، آن‌چیزی است که در نور ظاهر می‌شود [نه لزوما آنچه هست]

کنچانا

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۰۰ ق.ظ

 آهنگ مروارید او و دوستانش رو امشب دوباره کشف کردم و دارم برای بار n ام گوشش می‌کنم:

زد زیر گریه توی خیابون. دلش گرفته از این روزگاری. از ته قلبش صداش زد یکی یهو: کی گفته تو بی کس و کاری؟ می‌لرزید تو طوفان از سرما، رو تنش پر از زخم، زخم و یادگاری. آفتاب از پشت ابرا صداش زد یهو: کی گفته تو بی‌کس و کاری؟ می‌کوبید شلاقو رو شونه‌هاش غم، طعنه می‌زد به امید بهاری. باد اومد، باد اومد تو گوشش خوند: کی گفته تو بی کس و کاری؟ می‌خندید دیو صدسر به رویاش. تو، با کدوم یار؟ تو که یاری نداری! تکون خورد یهو زمین زیر پاش: کی گفته تو بی کس و کاری؟ میکشید رو دوشش، آرزوهاش. گاهی رو پا، گاهی افتاده کناری. دریا از دور صداش زد با موجاش: کی گفته تو بی کس و کاری؟ زد زیر گریه، تو خیابون. دلش گرفته از این روزگاری. از ته قلبش صداش زد یکی یهو: کی گفته تو بی کس و کاری؟ 

امروز برای میجان نوشتم: «وقتی مامان نیست آدم فکر می‌کنه تو این دنیا بی‌صاحبه. انگار سرنوشتش برای هیچکس مهم نیست. هیچ چیزش به هیچکس ربط نداره. هیشکی مراقبش نیست تو این جهان. میجان. این همه وقت تلاش کردم که آدم بزرگ بشم و دردش رو فراموش کنم، اما هنوز یه تیکه از وجودم جوری درد می‌کنه که خدا می‌دونه. و هیشکی جز کسی که اونم مامان نداره نمی‌دونه دردش چه شکلیه.» بعد اینکه اینا رو براش نوشتم نشستم و زار زار گریه کردم. بعد آروم‌تر شدم. بعد اومدم سراغ تمیزکردن اتاق. بعد با سمیه درباره خیانت اون پسره با هان‌سوهی به هه‌ری حرف زدیم و دوساعت سعی کردیم سردربیاریم چه درامایی خیلی‌وقت پیش تو اون سر دنیا واسه یه‌سری آدم دیگه رخ داده. بعد تصمیم گرفتم بلافاصله سریال بعدی رو شروع کنم که نارنگی باشه و سریال دیدن همراه با ادامه‌ی زندگی روزمره رو تمرین کنم. بعد ظرفا رو شستم، سبزی‌هامو خورد کردم، کوکو سبزی درست کردم برای شام که خیلی خوشمزه شد و سمیه هم خیلی خوشش اومد، و باقی‌مونده‌شون رو گذاشتم تو فریزر. حالا ساعت نزدیک سه‌ئه. هنوز خوابم نمیاد. سمیه داره برام کیک تولد درست میکنه. به فاطمه و حانیه گفتم می‌خوام ببینمشون چون دیدن دوستان دوران کودکی و نوجوانی بعد تماشای ریپلای خیلی میچسبه. انگار به آدم یادآوری می‌کنه که اونم تو زندگیش همچین قصه‌هایی داره و خالی و بی‌چیز نیست. و انگار غصه‌م، غصه‌ای که تو این مدت روی دلم هوار شده بود و نمیذاشت بلند شم و به رخوت و  سرگیجه و سیاهی رفتن چشمام تبدیل شده بود، با این اشک ریختن و حرف زدن و کاری کردن، کارایی که ازشون خوشم میاد مثل سروکار داشتن با سبزی‌ها، سبک‌تر شد و از گلوم دستاشو برداشت و از سر راهم کنار رفت. میدونم که تموم نشده. میدونم از بین نرفته و هنوز یه جایی توی منه و منتظر یه بهانه برای اینکه دوباره شکل مار بشه و دورم بپیچه. یا مثل اون سوزومه‌ی کوچولو بزنه زیر گریه و همه چیزو بهم بریزه. اما کنچانا. اشکالی نداره. دعوات نمی‌کنم. تو و غصه‌ی بزرگت رو هل نمیدم برای جا شدن تو اون جعبه‌ی آهنی. من نگات می‌کنم. من از ته قلبت صدات می‌زنم که: کی گفته تو بی‌کس و کاری؟ کی گفته تو بی‌صاحبی؟ من به غصه‌ی بزرگ تو و هر آدم دیگه‌ای که جونم بهش برسه نگاه می‌کنم. من تا جایی که زورم برسه نمی‌خوام بذارم آدما و غصه‌های بزرگشون باهم تنها بمونن. نمیخوام بذارم آدما و غصه‌های بزرگشون ندیده باقی بمونن. من سعی می‌کنم اون لحن رو، اون آهنگ رو، تو صدام تمرین کنم. برای تو و برای همه آدم‌هایی که صدامو می‌شنون. برای هرکسی که توی دنیای زیرزمینش گیر می‌افته. برای تو. برای تو. پس کنچانا. کنچانا. ادامه بده به هرچیزی که دمِ دستت هست. به هر امکان و فرصتی که داری. به از جا بلند شدن. به صبح بیدار شدن. به از اتاق بیرون زدن. به غذا خوردن. به انجام دادن کارای روزانه‌ت. به از خونه بیرون رفتن. به دیدن آدما. به حرف زدن باهاشون. به کشف کردن چیزهای کوچک روزمره. به، خوندن داستان‌هات. به تماشای قصه‌هات. به سردر آوردن از جهانی که توش زندگی می‌کنی. به انجام دادن کارهای کوچک معنادار. به نامه نوشتن. به سبزی کاشتن و سبزی خریدن و سبزی پاک کردن و سبزی خورد کردن و پراکندن بوی سبزی توی خونه. به کشف موسیقی‌های شنیدنی و قدم زدن توشون. به خواب دیدن. به... به... به زندگی کردن. به بودن. 
 

  • Qfwfq

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی