تفألی به تأملات مارکوس آئورلیوس
«به زودی خاکستر و استخوان خواهی بود، تنها نامی از تو باقی می ماند، یا شاید حتی نامی هم از تو بر جای نماند_گرچه نام هم چیزی جز صدای تو خالی و تکرار آن نیست. تمام آنچه آدمی در زندگی بدان دل می بندد پوچ و تباه و به درد نخور است...پس چه باید کرد؟ امیدوار باش و در انتظار فرجام بمان. خواه نیستی باشد خواه تغییر شکل.»
این کلمه ها در چه وقت و چه حالت و در حین چه ماجرای درونی یا بیرونی نوشته شده اند؟ چه شده که مارکوس آئورلیوس به این کلمه ها رسیده؟ کاش کسی میدانست. حالا پیش بینی او محقق شده. من قرن ها بعد از او این کلمات را میخوانم و از او حالا استخوانی هم باقی نمانده. مارکوس به فرجام رسیده؛ و کاش، کاش راهی بود که از فرجام نشانی بدهد. اما انگار این راهی است که هرکس تنها باید برود. من هم به زودی خاکستر و استخوان خواهم بود، به زودی زود. و شاید کسی کلمه های من را بعد از من بخواند و او هم به یاد بیاورد این را که به زودی، خاکستر و استخوان خواهد بود...
- ۰۱/۰۱/۱۰