در ستایش حضور
حالا میفهمم که حضور و آگاهی با هم فرق دارند و او وقتی حضور در زندگی را ستایش می کرد، منظورش فقط آگاهی از زندگی نبود. آگاهی هرچقدر هم عمیق باشد و وسیع و دائمی، باز هم حضور نمی شود. حضور فرق دارد. حضور جنسش شبیه پیوستگی و همراهی با چیزهاست، شبیه غوطه ور بودن در آنهاست، و آگاهی چیزی شبیه ناظر بودن و تماشا کردن صرف است. وقتی آگاهی به چیزها نمیپیوندی، تنها نگاهشان میکنی. من را یاد این جمله کیرکگور می اندازد که « زندگی را فقط با نگاه به عقب می توان درک کرد اما آن را با نگاه به جلو باید زیست». حس میکنم حضور برتر است از آگاهی. حالا میفهمم که من در همه عمرم تنها نصفه و نیمه گاهی آگاه بودم و هیچ گاه حاضر نه. به نظرت کجا می شود دنبال اکسیر حضور گشت؟ فلسفه راه می برد به آن...؟
- ۰۰/۱۲/۱۸
بین دوستانم تنها کسی هستی که حضورت اینقدر برام خواستنیه. نوع بودنت مختص به خودته. هستیت متعلق به خودته. انگار که یه ودیعه باشه که تو پذیرفتیش؛ نه یک تقلید صرف از «و ما فیها»
پس بیشتر باش.. بیشتر شو.. و به جاودانگی حضور برس:)